نوشته شده توسط : هادی

 

 

حيات اجتماعى امام رضا عليه السّلام

دوران حيات و امامت امام هشتم اوج گيرى گرايش مردم به اهل بيت ودوران گسترش پايگاههاى مردمى اين خاندان است.(1)
چنانكه مى دانيم امام از پايگاه مردمى شايسته اى برخوردار بود و «در همان شهر كه مأمونبا زور حكومت مى كرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حكم مى راند... نشانه ها و شواهد تاريخى ثابت مى كند كه (در اين دوران) پايگاه مردمى مكتب على عليهالسّلام از جهت علمى و اجتماعى تا حدّى بسيار رشد كرده و گسترش يافته بود. در آنمرحله بود كه امام عليه السّلام مسئوليت رهبرى را به عهده گرفت(2)
گرچهكه در دوران امامت امام رضا عليه السّلام دو مرحله فعاليّت در سالهاى خلافت هارون وسالهاى خلافت مأمون را مى توان از يكديگر جدا كرد و براى هر يك از اين دو مرحلهويژگيهايى متمايز از ديگرى يافت، اما اگر به ويژگى عمومى اين دوران بنگريم، خواهيمديد «هنگامى كه نوبت به امام هشتم عليه السّلام مى رسد... دوران، دوران گسترش ورواج و وضع خوب ائمه است و شيعه در همه جا گسترده اند و امكانات بسيار زياد است كهمنتهى مى شود به مسأله ولايتعهدى . البته در دوران هارون، امام هشتم در نهايت تقيّهزندگى مى كردند. يعنى كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند،منتهى با پوشش كامل... مثلاً دعبل خزاعى كه درباره امام هشتم در دوران ولايتعهدى آنطور حرف مى زند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده بود. جامعه اى كه دعبل خزاعى مىپرورد يا ابراهيم بن عبّاس را كه جزو مدّاحان على بن موسى الرضاست، يا ديگران وديگران را، اين جامعه بايستى در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر سابقه داشته باشد. چنين نيست كه دفعتاً و بدون سابقه قبلى در مدينه و در خراسان و در رى و در مناطقگوناگون ولايتعهدى على بن موسى الرضا عليه السّلام را جشن بگيرند. اما قبلاً چنينسابقه اى نداشته باشد. آنچه در دوران على بن موسى الرضا عليه السّلام يعنىولايتعهدى پيش آمد نشان دهنده اين است كه وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهاى آنان نسبتبه اهل بيت در دوران امام رضا عليه السّلام خيلى بالا بوده است. به هر حال بعد همكه اختلاف امين و مأمون پيش آمد و جنگ و جدال بين خراسان و بغداد، پنج سال طول كشيدهمه اينها موجب شد كه على بن موسى الرضا عليه السّلام بتوانند كار وسيعى بكنند كهاوج آن به مسأله ولايتعهدى منتهى شد(3)
حقيقت آن است كه در اين دوران،بدى اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوشكشد، بر تلاشهاى خود بيفزايد، و فعاليتهاى خود را دوچندان كند، چه در اين زمانزمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاى او بهره جويند، وهمين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگيهاى منحصر به فرد و رفتار آرمانى كهدر پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمينهاى مختلفحكومت اسلامى انجاميد. او خود يك بار زمانى كه درباره ولايتعهدى سخن مى گويد، بهمأمون چنين اظهار مى دارد: «اين مسأله كه بدان وارد شده ام هيچ چيز بر آن نعمتى كهداشته ام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامه ها وفرمانهايم در شرق و غرب اجرا مى شد و گاه نيز بر الاغ خود مى نشستم و از كوچه هاىمدينه مى گذشتم، در حالى كه در اين شهر عزيزتر از من كسى نبود.» در اين جا بسندهاست سخن ابن مونسـدشمن امامـرا بياوريم كه به مأمون مى گويد: اى اميرمؤمنان، اين كهاكنون در كنار توست بتى است كه به جاى خدا پرستش مى شود.(4)
درچنين شرايطى و پس از آن كه حضرت رضا عليه السّلام بعد از پدر مسئوليت رهبرى و امامترا به عهده گرفت در جهان اسلام به سير و گشت پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه بهبصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاههاى مردمى خود ديدار كند ودرباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقه اىحركت كند، نماينده اى به آن ديار گسيل مى داشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تاوقتى وارد شهر مى شود مردم آماده استقبال و ديدار او باشند. سپس با گروههاى بسياربزرگ مردم اجتماع برپا مى كرد و درباره امامت و رهبرى خود با آنان گفتگو مى فرمود. آنگاه از آنان مى خواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينه هاى گوناگونمعارف اسلامى بدهد. سپس مى خواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان،همچنين با دانشمندان غيرمسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و بااو به بحث و مناظره پردازند.
پدران حضرت رضا عليه السّلام به همه اين فعاليتهاىآشكار مبادرت نمى كردند. آنان شخصاً به مسافرت نمى رفتند تا بتوانند مستقيم و آشكاربا پايگاههاى مردمى خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا عليه السّلام اينمسأله امرى طبيعى بود، چرا كه پايگاههاى مردمى بسيار شده و نفوذ مكتب امام على عليهالسّلام از نظر روحى و فكرى و اجتماعى در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه هميارى مىكردند افزايش يافته بود...
پس از آن كه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همهتوانايى خود را در آن دوره، در توسعه دادن پايگاههاى مردمى خود صرف كرد اما رشد وگسترش آن پايگاهها و همدلى آنان با كار امام به اين معنى نبود كه او زمام كارها رابه دست گرفته باشد. با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاههاى مردمى ، امام بخوبىمى دانست و اوضاع و احوال اجتماعى نشان مى داد كه جنبش امام عليه السّلام در حدّىنيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاههاى گسترده اى كه حضرت داشت، گرچه ازاو حمايت و پشتيبانى مى كردند، امّا نظير اين پايگاهها به اين درد نمى خورد كه پايهحكومت امام عليه السّلام گردد. چه، پيوند آن با امام پيوند فكرى پيچيده و عمومى بودو از قهرمانى عاطفى نشانى داشت. اين همان احساسهاى آتشين بود كه روزگارى پايه واساسى بود كه بنى عبّاس بر آن تكيه كردند و براى رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطفسوار شدند. اما طبيعت آن پايگاهها و مانندهاى آن به درد آن نمى خورد كه راه را براىحكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسيش هموار سازد.
از اين روى مى بيينم كه بيشترقيامهايى كه مسلمانان و پيروان با اخلاص، با نظريه امام على عليه السّلام برپاكردند، در تناقضها و اختلافهاى داخلى نابود مى شد و يا غالباً انشعاب مى كردند و ازيكديگر جدا مى شدند و احياناً با يكديگر در جنگ و ستيز بودند. علت اين امر بسى سادهبود. با اين توضيح كه همه پايگاهها از نظريه امامان آگاه نبودند و اوضاع اجتماعى وموضوعى را درك نمى كردند. بلكه قيامهايشان غالباً عاطفى و آتشين بود، نه آگاهانه ونضج يافته. پس طبيعتاً عواطف و احساسها نمى توانست بناى حقيقى اسلام قرار گيرد؛ چه،بناى حقيقى براساس آگاهى كامل از هدف استوار است.
امام رضا عليه السّلام در اينمرحله خود را آماده آن مى كرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلى كه او خودمطرح كرده بود و خود مى خواست نه در شكلى كه مأمون اراده مى كرد و در آن شكلولايتعهدى را به او عرضه داشت و او آن را ردّ كرد و نخواست.(5)
اينتصويرى است از دوران امام كه مى تواند در تفسير دو رخداد مهمّ يعنى مسأله ولايتعهدىو نيز مسأله پيشنهاد خلافت به امام از سوى مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبيرىديگر، مى توان گفت تنشهاى موجود در آن زمان هنوز باقيمانده هايى از طوفانى بود كهاز چند دهه قبل عليه حكومت اموى و از سوى دو خاندان مهمّ علوى و عبّاسى برپا شدهبود. در ميان چنين طوفانى بود كه قدرت طلبان خاندان عبّاسى بر اسبهاى لجام گسيختهخود مى نشستند و هرگونه كه مى خواستند به سوى هدف خودـو با اين ديدگاه كه هدف وسيلهرا توجيه مى كندـمى راندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديده هاى مردم خنجرى هماز پشت به خاندان علوى مى زدند و پس از آن ميوه اى را كه در دست مجروح اين خاندانبود، به زور و به چنگال نيزه نيرنگ درمى ربودند.
خاندان عبّاسى از سويى از نام «آل محمّد» سوءاستفاده مى كرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكى طرز كار يا تبليغاتشانبا آل على ، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود مى كردند كه همان خط آل علىهستند. حتّى لباس سياه بر تن مى كردند و مى گفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدانكربلا و زيد و يحيى است، و عدّه اى حتّى از سرانشان، خيال مى كردند كه دارند براىآل على كار مى كنند.(6)
از سويى ديگر نيز همين خلفاىخاندان عبّاسى از همان روزهاى نخست سلطه خود كاملاً ميزان نفوذ علويان را مىدانستند و از آن بيم داشتند.(7) سختگيريهايى كه از همان دورانآغازين حكومت عبّاسى عليه بنى الحسن به عمل آمد، گواهى بر اين ترس و وحشت عبّاسياناز اهل بيت و علاقه مردم به آنان است. گواهى ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامى كهبه جنگ با محمّد بن عبدالله و برادرش ابراهيمـاز علويانـمشغول بود شبها را نمىخوابيد، حتى در همين زمان دو كنيز براى او آوردند كه آنها را ردّ كرد و گفت: «امروزروز زنان نيست و مرا با آنان كارى نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آنِ من ويا سرِ من از آنِ ابراهيم مى شود. او در همين جنگها پنجاه روز جامه از تن نكند و ازفزونى اندوه نمى توانست درست سخن خود را پى گيرد(8)
ايننگرانى در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگرانى مهدى و هارون عبّاسى بيش ازمنصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم عليه السّلام آن زندانهاى سخت خود راگذراند. پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسأله دشوارتر و بزرگترو مشكل آفرين تر بود. چه، شورشها و فتنه هاى فراوانى سرتاسر ولايتها و شهرهاى بزرگاسلامى را دربرگرفته بود تا جايى كه مأمون نمى دانست چگونه آغاز كند و چه سان بهحلّ مسأله بپردازد. او مى ديد و از اين رنج مى برد كه سرنوشتش و سرنوشت خلافتش درمعرض تندبادهايى قرار گرفته كه از هر سو بر آن مى تازد.(9)
مأمون در كنار اين ترس ونگرانى از هوشى سرشار، فهمى قوى ، درايتى بى سابقه، شجاعتى كم نظير و جدّيتى راهگشابهره مند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون گشت كه ابتكارى تازه برروى صحنه آورد و امام هشتم را با تجربه اى بزرگ روياروى سازد و مسأله ولايتعهدى راپيش آورد، هر چند در اين زمينه نيز، تدبير امام عليه السّلام او را ناكامساخت.
1 ـ اديب، عادل، پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشرى، 2/221.
 
2 ـ اديب، عادل، پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشرى 2/226 و 227.
 
3 ـ خامنه اى، على، عنصر مبارزه حاد سياسى در زندگانى ائمه، ص40.
 
4 ـ عاملى، جعفر مرتضى، الحياة السياسيه للإمام الرضا عليه السّلام، ص 142 و 143.
 
5 ـ اديب، عادل، پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشرى، 2/228ـ230.
 
6 ـ خامنه اى، على، عنصر مبارزه حاد سياسى در زندگانى ائمه، ص 12 و 13.
 
7 ـ عاملى، جعفر مرتضى، الحياة السياسيه للإمام الرضا عليه السّلام، ص 65.
 
8 ـ عاملى، جعفر مرتضى، الحياة السياسيه للإمام الرضا عليه السّلام، ص67 و 68به نقل از منابع.
 
9 ـ عاملى، جعفر مرتضى، الحياة السياسيه للإمام الرضا عليه السّلام، ص 72.
 
 

 



:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()